loading...
زیلاگفا , وبلاگ تنهایی های من
زیلاگفا بازدید : 81 سه شنبه 04 مرداد 1390 نظرات (0)

 

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه

 

 

 

زیلاگفا بازدید : 71 سه شنبه 04 مرداد 1390 نظرات (0)

 

 

دشت هایی چه فراخ 

کوه هایی چه بلند 

در گلستانه چه بوی علفی می آمد 

 

کفشهایم کو ، چه کسی بود صدا زد : سهراب 

آشنا بود صدا 

مثل هوا با تن برگ 

بوی هجرت می آید 

بالش من پر آواز پر چلچله هاست 

باید امشب بروم 

 

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم 

حرفی از جنس زمان نشنیدم 

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود 

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد 

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت 

 

باید امشب بروم 

 باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم 

و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست 

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند 

یک نفر باز صدا زد : سهراب  

 

کفشهایم کو 

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 869